قراءة نقدية في شعر : رنا مقتدر_أفغانستان بقلم : حامد حبيب _مصر
قراءة نقدية في شعر : رنا مقتدر_أفغانستان
_ بقلم : حامد حبيب _مصر
_ترجمها
للفارسية : حامد حبيب
¶|
مؤتمر"ملتقى النقد الأدبي العالمي"¶|
_اليوم الأول(٢١ يناير ٢٠٢٣م)
----------------
_قراءة نقدية
في شعر : رنا مقتدر_أفغانستان
_ بقلم :
حامد حبيب _مصر
_ترجمها
للفارسية : حامد حبيب
تجيئُ قصائدُ (رنا مقتدر) انعكاساً لما يجرى علي
أرضِ
الوطن"أفغانستان"، والتي كان من أقدارِها
أن وقعَت تحت
أنيابِ طالبان التي أحالت الحياةَ في
هذا البلدِ
إلي جحيم ، وأغلقت أبوابَ الأملِ ، بما
تحمله من
أفكارٍ وخُطَطٍ رجعيَّة ومتشدِّدة ومخالِفة
لروح
العقيدة.
في هذا
الجوِّ الغارقِ في التشدُّد والترهيب المتواصل ، كيف لشاعرٍ أن يكتُبَ عن أحلامه
في
أرضٍ تطالُها
التفجيرات شبه اليومية في كل ِّ صوبٍ ؟ وكيف يكتبُ عن المستقبلِ في أرضٍ خرِبةٍ
بجهلِ هؤلاءِ وظلاميّةِ وتطرُّف أفكارِهم ،
في بلدٍ
يتمزّق إلي كياناتٍ متصارعة، يعتريه جوٌّ كئيبٍ لايحملُ ذووُه إلاّ فُتاتٍ من
الآمالِ علي وجَلٍ،
ولايسمحُ
بنفاذِ إشراقةٍ للمستقبل.
من خلال
ظلاميّةِ المشهد ،تتراكمُ كلُّ معاني الحُزن
والياسِ
داخلِها كشاعرة تعيشُ علي تلك الأرض وتكتوي بالامِها ، ولاتجدُ مُتنفَّساً إلا من
خلال ماتكتبه من أشعارٍ قليلةٍ علي خوفٍ من أن ترصده
عيون طالبان
، تكتبُ علي خوفٍ ماتبقّي لها من فُتاتِ الأُمنيات المحبوس داخلِها.
وبرغمِ
بساطةِ أسلوبها الشعري،وهي سمة عامّة
لدي الشعراءِ
الأفغان ،الا أنّه أسلوبٌ كاشفٌ لما يجري علي الأرض بوضوحٍ ، يتّسمُ بالواقعيَّةِ،
حتي وان
حملَت بعضُ الألفاظِ من توريةٍ ،فهي
تعكسُ لنا
مدي المعاناةِ التي تعيشُها ويعيشها الشعبُ الأفغاني،وهو دورُ الشاعرِ في أن يجدَ
من الحيلة مايُمكِّنه من الهروبِ من أقفاصِ المراقبةِ
ليلفِتَ
أنظارَ العالَم إلي ماساتِه ، في محاولةٍ للضغط
أوفضحِ
النظامِ الكائن واساليبِه البشعة ،فهي لاتفتأُ
تذكرُفي كلِّ
قصيدةٍ مساوئ هذا النظام في حرمان
الفتياتِ من
التعليم ، والحرمان من حقِّ التعبير والحرمان من الحرية بشكلٍ عام، والنّفي الذي
يطال الاحرار أو تعذيبهم، والتضييقُ المستمر عليهم ..والفقر والمرض الذي تفشّي في عموم الشعب. كل تلك
المعاناة تصوغها في تركيبات
شعرية بسيطة
ومؤثِّرة ،تصلُ إلي وجدان القارئ،فينفعل بما تكتب.
من ذلك
قولها:
في الظلامِ
يرتجفُ قلبُ الأرض
ورغمَ حُطامِ
الحياة ِ المُفاجئ للإنسانِ/أُحبُّك
لكنَّ بُومةَ
الفراقِ تقفُ علي الانقاضِ التي
خلّفها كلُّ
كلبٍ وراءَه
فهذه هي
أفغانستان ُ
أرضٌ تتألٌم
تسقطُ واقفةً
تنتظرُ أن
تعودَ الشمسُ
وتُقبِلُ
الأرضَ
…………
تتحدَّث فيها
عن حالة التحدّي الذانية،وحالات الترصُّد الخارجية، وبقاءُ الأملِ في عودةِ الشمس
تُقبِّلُ أرضَ الوطنِ من جديد.
—-------------
ثم تتهكّم
علي ميثاق الأُمم المتحدة لحقوق الإنسان،والذي يقفُ عاجزاً حيال المأساة الأفغانية
وحرمان
الاطفال والفقراء من أبسط حقوقهم، بينما
الأمم
المتحدة لاأذنٌ تسمع ولاعينٌ تري..تجاهل يُعمِّقُ جراحَ الوطن ، حين تقول:
دعونا نبكي….
لا من أجلي..
ولكن لتلك
العواطف …
التي في
إعلان ميثاق الأمم المتحدة
التي من
المُفترَض أن تهتم بحقوق الإنسان
بينما
أطفالنا هُنا_أيُّها الأفاضل_
حُفاةُ
الأقدام علي الطُّرُق
ولااحدَ
يمدُّ لهم يدَه بلُقمةِ خُبزٍ
لِيَسُدَّ
جُوعَه
……
الأرضُ
تدمَعُ من الدّمِ والقتل
من تكسيرِ
العظام…
من الظلامِ
والكوارث
مشهَدٌ
يُعادُ تكرارُه كثيراً
—----------------
وايَّ
معاناةٍ وحيرة ، وهذا الصراعُ النفسيّ الذي ينتابُ الشاعرة ، ثم الامنيات في أن
تتحوّل الحياةُ
البائسةُ إلي
جنَّةٍ خضراء ،في قولها:
أنا كمُفترق
طُرُق
……
تمرُّ
الذكريات ُ علي مُخيِّلَتي
بين حَواسٍ
مُشَوَّشةٍ وافكارٍ شتّى
…….
حتي تبدو
ابتسامتي
كعيونِ
العصرِ المُزَيَّف
في عالَمٍ
مُظلِمٍ
وانا مثلُ
امرأةٍ تعاني من آلامِ الولادة
والألمُ هو
الالم لايزول
أتمنّي أن
أعودَ إلي رحِمِ أُمّى
وأسبَحُ مثل
السّمكة
قد صرتُ
أكرَه الحقولَ ..
والجبالَ
والصّحاري في هذا العالَم
أريدُ أن
أنتقلَ إلي كوكبٍ آخَر
عسى أن أجدَ
فيها حلاوةَ قُبُلاتِك
فتتحوّل
الحياةُ إلي جنَّةٍ خضراء
—---------------
وتتحدّثُ عن
تلك الانتهاكات ،وذلك الترهيب الذي
تمارسه
طالبان التي لاتؤمنُ إلاّ بالبندقية، وتُصدرُ
نداءً تدعو
فيه إلي أن تتحوّل البندقية إلي سلام ، وإن تتحوّل حُفَر النارِ إلي شجرٍ أخضر
يُغرَسُ لتُظَلِّلَ أوراقُه الوارفةُ الخضراء ُ جموعَ الشعب، فتقول في قصيدتها
"تلك البندقية" :
تلك البندقية
التي تُقبِّلُ كتِفك
تُزعجُ
حواسي..تؤلمُني
وجميعُ
كلماتِكَ تُشيرُ إلي القبر
دعونا نداوي
جراحَ العالم
ونزرَعُ شجرة
بدلاً مِن حُفرةِ القُنبُلة
يجبُ أن يفتح
الموتي جفونَهم…
في أحضان ِ
الارضِ دون خوف
ربّما يحدث
يوماً أن تُزالُ رائحةُ الدم
من رائحةِ
أيدينا
وان
تُكَفكَفَ الدموعُ
ويبقي لدينا
يقينٌ في نهاية ٍ
غير تلك
العتمة
والا نسمعَ
عن تلك الأرض الغجريّة الملعونة
سوي صوت
الموسيقى
وان نكُفَّ
عن البكاء
……..
وقد جاءت
بعلاقة تصويرية للعشق القائم بين هؤلاء والبندقية،حدّ التقبيل ، للدلالةِ علي
غلاظة
قلوبهم
وعشقهم للخراب والتدمير ، وإن كلماتِهم
أيضاً
لاتشتملُ إلا علي مايشيرُ للموت دائماً،وتبقي
الامنيات:
دعونا نداوي جراح العالَم
نزرع شجرة
نكُفّ عن البكاء
—-----------
ويبقي
الشاعرُ لسان حال أمّته ،وضميرها اليقظ
يعاني
ماتعانيه ويتمني ماتتمناه …..
ندعو لأمتنا
جميعها بالسلامة والأمن والرخاء..
تحياتي
للشاعرة الأفغانية (رنا مقتدر).
_____________
_ خوانشی
انتقادی در شعر :رنا مقتد_افغانستان
— منتقد و
مترجم : حامد حبیب_مصر
----------------------
اشعار (رنا
مقتدر) منعکس کننده آنچه بر من می گذرد
وطن
«افغانستان» که یکی از مقدراتش بود
افتادن زیر
نیش طالبان که زندگی را به
این کشور به
جهنم است و درهای امید بسته شده است
اندیشه ها و
نقشه های ارتجاعی، افراطی و مخالف را به همراه دارد
برای روح
ایمان
در این فضای
غرق در افراط گرایی و ارعاب مداوم، شاعر چگونه می تواند از رویاهای خود بنویسد.
سرزمینی که
تقریباً هر روزه از هر جهت تحت تأثیر بمباران قرار می گیرد؟
چگونه با
ناآگاهی این مردم و تاریک اندیشی و افراط گرایی اندیشه های آنان می تواند در
سرزمینی بایر از آینده بنویسد؟
در کشوری که
به موجودات متضاد متلاشی شده است، فضای تیره و تار آن را احاطه کرده است و مردم آن
چیزی جز خردههایی از امیدهای متعالی در خود
ندارند.
نمی گذارد
درخشش آینده تمام شود.
در تاریکی
صحنه، تمام معانی غم جمع می شود
و ناامیدی در
درونش است، مانند شاعری که در آن سرزمین زندگی می کند و از درد خود غصه می زند و
از بیم نظارت بر آن، تنها در چند شعری که می سراید، خروجی می یابد.
چشمان طالبان
که از ترس آنچه که از خرده آرزوهای زندانی در درونشان باقی مانده است.
با وجود
سادگی سبک شعری او که یک ویژگی کلی است
من شاعران
افغان را دارم، اما این سبکی است که به وضوح آنچه را که روی زمین اتفاق میافتد،
نشان میدهد که با رئالیسم مشخص میشود.
حتی اگر برخی
از کلمات جناس داشته باشند، آنها هستند
این به ما منعکس
کننده میزان رنجی است که مردم افغانستان تجربه کرده اند و این یک نقش است شاعر
ترفندی پیدا می کند که او را قادر می سازد تا از قفس های رصد بگریزد و توجه جهان
را به تراژدی خود جلب کند، در تلاش برای فشار یا افشای نظام موجود و روش های
وحشتناک آن، همانطور که همیشه در هر شعری اشاره می کند. معایب این سیستم در
محروم کردن
دختران از تحصیل،
و محرومیت از
آزادی و حق بیان و تبعید که به آزادگان یا شکنجه آنها تسری می یابد و محدودیت های
دائمی آنها، فقر و بیماری.
که در بین
عموم مردم شیوع پیدا کرده است.این همه رنج را شما به سبکی ساده و تاثیرگذار بیان
می کنید که به وجدان خواننده می رسد، بنابراین او از آنچه می نویسید هیجان زده می
شود.
از آن او
گفت:
در تاریکی دل
زمین می لرزد
با وجود خراب
شدن ناگهانی زندگی انسان / دوستت دارم
اما جغد
جدایی بر آواری که هر سگ پشت سرش به جا گذاشته می ایستد.. زیرا این افغانستان
سرزمین دردناکی است... ایستاده می افتد... در انتظار بازگشت خورشید... و زمین را
می بوسد.
....... که
در آن از حالت خود چالشگری، موقعیت های تعقیب بیرونی و امید به بازگشت خورشید برای
بوسیدن دوباره وطن می گوید.
سپس در مورد
منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد صحبت می کند که در برابر فاجعه افغانستان و
محرومیت کودکان و فقرا از ابتدایی ترین حقوق خود درمانده می ایستد، در حالی که
سازمان ملل نه گوش برای شنیدن دارد و نه چشمی برای دیدن. ... بلکه زخم های کشور را
نادیده می گیرد که می گوید:
بیا برای من
گریه کنیم.
اما برای آن
احساساتی که در اعلامیه منشور سازمان ملل آمده است
که قرار است
مربوط به حقوق بشر باشد
در حالی که
بچه های ما اینجا هستند
مهمانی جاده
و هیچ کس با
لقمه نانی دستش را به سوی آنها دراز نمی کند
تا او را سیر
کند
....
زمین از خون
و قتل پاره می شود
از شکستن
استخوان ها
از تاریکی و
فاجعه...
صحنه ای که
اغلب تکرار می شود
هر رنج و
سردرگمی و این مبارزه
روانی که
شاعر را آزار می دهد و سپس آرزو می کند که زندگی دگرگون شود
بدبخت به
بهشت سبز، در گفتار
او:
من چهار
راهم...
خاطرات از
ذهنم می گذرد
بین حواس آشفته
و افکار مختلف... تا لبخندم شبیه چشمان یک عصر ساختگی در دنیایی تاریک است... و
مثل ماهی شنا می کنم...
آمده ام از
دشت ها و کوه ها متنفرم
و بیابانهای
این دنیا
من می خواهم
به سیاره دیگری نقل مکان کنم
باشد که
شیرینی بوسه هایت را در آن بیابم... و زندگی به بهشتی سبز تبدیل شود
و صحبت از آن
تخلفات،
این همان
ارعابی است که توسط طالبان انجام می شود، آنها فقط به تفنگ اعتقاد دارند.
و فراخوانی
صادر می کند که ونیز را به صلح تبدیل می کند،
گودال های
آتش تبدیل به درختان سبزی می شوند که برای سایه انداختن برگ هایشان کاشته می شوند
توده های برگ
سبز مردم،
او در شعر
«آن تفنگ» میگوید: آن تفنگی که شانهات
را میبوسد/ حواس من را به هم میزند/
آزارم میدهد/ و تمام حرفات به گور اشاره میکند/
زخمهای دنیا را مرهم بگذاریم/ و به جای سوراخ بمب،
درختی بکاریم.
مردگان باید
پلک های خود را باز کنند
در آغوش زمین
بدون ترس
شاید روزی
بوی خون از بوی دستمان پاک شود/ و اشک ها از بین برود/ و ما به پایانی یقین
بمانیم/ غیر از آن تاریکی/
از آن سرزمین
کولی نفرین شده / جز صدای موسیقی / نمی شنویم و از گریه دست می کشیم
..........
و با یک
رابطه تصویری از عشقی که بین این افراد و تفنگ وجود دارد، حد بوسیدن، نشان دهنده
پرستش دل و عشق آنها به تباهی و تباهی است و این که کلام آنها - همچنین - چیزی را
شامل نمی شود. اما آنچه همیشه به مرگ اشاره دارد:
و آرزوها
باقی می مانند
زخم های دنیا
را مرهم بگذاریم
درخت می
کاریم
گریه نکن
....... شاعر
بلندگوی ملت خود و وجدان بیدارش می ماند و رنج می کشد و هر چه می خواهد آرزو می
کند.
ما دعا می
کنیم که همه ملت ما سالم، امن و موفق باشند.
درود بر شاعر
افغان (رنا مقتدر)